بفرمایید نثرانه

گاهی اوقات فقط نوشتن است که درد را تسکین می دهد. اینجا خانه ی تسکین دردهای من است . خانه ی نثرهایم . نثرانه ام.

بفرمایید نثرانه

گاهی اوقات فقط نوشتن است که درد را تسکین می دهد. اینجا خانه ی تسکین دردهای من است . خانه ی نثرهایم . نثرانه ام.

تبعیض

تبعیض

 « لعنت پدر و مادر کسی در این مکان آشقال بریزد. » عین جمله ای است که روی دیوار خانه اش با رنگ آبی اسپره کرده است؛ فارغ از این که اسپره کردن به زبان فارسی لطمه بزند یا نه . برای من که می شناسمش این جمله هم مثل خودش دوست داشتنی است با همه ی غلط ها و کاستی هایی که در آن دیده می شود. همسایه ی روبرویی مان را می گویم. قدبلند ، کمی لاغر ، با چهره ای پاک و بی ریا  و با نیمچه سبیل لری که هنوز حفظش کرده تا بیانگر اصالتش باشد .  با آدم صادق است مثل کف دست. حرف زدنش هم درست مثل نوشتنش است . دهاتی و صمیمی . اگربخواهم  خیلی با ارفاق و دید مثبت ، سوادش را بگویم بهتر است بگویم سوم یا چهارم ابتدایی. در همین حد است. توی صدا و سیما کار می کند.  خودش می گوید در قسمت حفاظت از دکل ها مشغول است. شاید موقع گزینش ، طرف ، قد بلند  او را دیده و تشخیص داده  این قد برای حفظ دکل مناسب است . کاری نداریم .

   خانه اش دو طبقه دارد با نمای سنگی سفید و زیبا کنار یک زمین خالی . همان جا که بی فرهنگ ها آشغال می ریزند و باید با یک کار فرهنگی جلوشان را می گرفت که گرفت . از همسایه آزاری خیلی بدش می آید . پس خودش هم  رعایت می کند . وقتی اتفاقی با آدم برخورد می کند ، هفتاد درصد حرف هایش در همین زمینه است . مثلا این که وقتی بچه ی آدم توی کوچه بازی می کند ، پدر باید مراقب او باشد تا سنگ به در و شیشه ی مردم نزند و یا ماشین را باید جایی پارک کنیم که مزاحم رفت و آمد همسایه نباشد و از این قبیل . خیلی چیزها از او یاد گرفته ام . صدایش همیشه توی گوشم است که مرتب فریاد می زند :« مامد مدی ... مامد مدی» و در واقع دارد  از پسرش محمد مهدی مراقبت می کند توی کوچه .

    پیارسال پرایدش را داد و یک ال نود صفر خرید . پارسال هم یک واحد دوخوابه داخل شهر خرید و اسباب کشی کرد و رفت واین دوطبقه را داد دست مستاجر؛ ولی این به این معنا نبود که دیگر نبینیمش . هفته ای یک بار سر می زد تا هم همسایه ها را ببیند و هم از مستاجرهایش مراقبت کند تا مزاحم همسایه  نشوند . از مستاجر همان قدر مراقبت می کرد که از فرزندش .

   دیروز که برای مشورت گرفتن از من برای ادامه تحصیل دخترش زنگ منزلمان را زد ، می گفت که می خواهد مستاجرهایش را دک کند و خودش به اینجا برگردد تا بچه هایش در محیطی خلوت درس بخوانند . می گفت واحد پارسالی را فروخته و یک واحد سه خوابه خریده . می گفت به زنش حالی کرده که دیگر نیازی به مستاجر ندارد . چون هرسال یازده یا شانزده یا فوقش بیست درصد به حقوقشان اضافه می شده ولی امسال خدا را شکر خدا را شکر هفتاد درصد به حقوقشان اضافه شده و تمام مشکلاتشان حل شده . نوش جانش . نوش جانشان.  با آدم روراست بود مثل کف دست . هرچه تقلا کردم که به او بباورانم حقوق دبیران و کارمندان آموزش و پرورش هیجده درصد اضافه شده باور نکرد و هاج و واج رفت . ساده بود وبی ریا مثل کف دست .

  در تاریخ خوانده ام که تبعیض و بی عدالتی مهمترین عاملی بوده که کمر حکومت ها را می شکسته .

نظرات 2 + ارسال نظر
یه نفر سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 17:08

داستان یا بهتره بگم خاطره ی واقعا جالبی بود از این متن خیلی چیز ها میشه یاد گرفت ممنون....

درود بر شما

بانو یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 13:12 http://razhayenagofte.blogsky.com

جالب بود ....با خوندنش فقط این جمله به ذهنم رسید:

لعنت بر کسی که دانسته یا ندانسته (ندانسته از آن جهت که میتوانسته دانایی کسب کند ولی اهمال کاری نموده) به کشور عزیزمان تیشه میزند و باعث خوشنودی دشمنان قسم خورده و دل آزاری مردمان پاک و نجیب سرزمینم می شود.

پاینده باشید و برقرار در راه اعتلای فرهنگ سرزمین کهن و آزادپرور ایران زمین

درود و سپاس . ممنون از حضورتان . زنده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد